جدول جو
جدول جو

معنی عظیم آباد - جستجوی لغت در جدول جو

عظیم آباد
(عَ)
دهی از دهستان فارسینج بخش اسدآباد شهرستان همدان. سکنۀ آن 124 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات، لبنیات، عسل و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ظُ مَ)
در مغرب بیش قلعه و شمال غربی بجنورد
لغت نامه دهخدا
(حَ سَنِ عَ)
ابن امان الله دهلوی. درگذشتۀ 1260 هجری قمری او راست: اصول الدین و انوارالشریعه. (ذریعه)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ عَ)
مولانا محمدامین اﷲ عظیم آبادی. از دانشمندان هندی و شاعر فارسی گوی بود و بنا بنوشتۀ صاحب تذکرۀ روز روشن در مدرسه عالی انگلیسی در کلکته اوقات صرف می کرده. قصیده ای در مدح پیغمبر اسلام گفته که بکمال بلاغت موزون است و مطلع آن اینست:
مخدرات سراپرده های قرآنی
چه دلبرند که دل می برند پنهانی.
(از تذکرۀ روز روشن چ تهران ص 86)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ مُ نُلْ مُ)
دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران. سکنۀ آن 233 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی و چغندر قند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج. دارای 196 تن سکنه. آب از چشمه و محصول آن غلات و لبنیات و توتون است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(عَ کَ)
دهی جزء دهستان غار بخش ری شهرستان تهران. سکنۀ آن 102 تن است. آب آن از قنات و محصول آن غلات و صیفی و چغندرقند است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان شهسوار بخش میناب شهرستان بندرعباس. سکنۀ آن 300 تن است. آب آن از رودخانه و محصول آن خرما و مرکبات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(عَ دِ مَ)
نام شهری است مشهور در هند که آن را پتنه هم خوانند. (آنندراج). نام شهر پاتنا که پایتخت ایالت بهار از ممالک هندوستان است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی است از دهستان قره لر بخش میاندوآب شهرستان مراغه با 45 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی است از دهستان دشمنزیاری بخش فهلیان و ممسنی شهرستان کازرون واقع در 52 هزارگزی راه فرعی هرایجان به اردکان. ناحیه ایست کوهستانی و دارای آب و هوای معتدل و مالاریایی، و 284 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات و برنج و حبوبات است. اهالی به زراعت و گلیم بافی اشتغال دارند. راه آن مالرو است. این ده دارای دبستان و معدن سنگ گچ است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). و نیز رجوع به فارسنامۀ ناصری ص 304، بلوکات فارس، بلوک ممسنی شود
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد واقع در 29 هزارگزی باختر نورآباد و 19 هزارگزی باختر راه اتومبیل رو خرم آباد به کرمانشاه. در دامنۀ کوه واقع شده. ناحیه ایست سردسیر و مالاریایی، دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمۀ بازگیر تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات وپشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی زنان، سیاه چادر و قالی بافی است. دارای راه مالرو بوده و ساکنین آن از طایفۀ باولی هستند که در زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ دَ)
کنایه از دنیای دیگرست. مرگ که خاتمت زندگی است و مرادف با عدم خانه و عدم زار و عدم گاه است:
کس نیامد به جهان کز غم ابنای جهان
کف زنان رقص کنان تا عدم آباد نرفت.
طالب آملی (از آنندراج).
اگر اندک حرکتی... صادر گشتی عقوبت و تنکیل آن به غیر به عدم آباد فرستادن قناعت نکردی. (ترجمه محاسن اصفهان). ظلم و عدوان از اطراف امصار و بلاد روی به عدم آباد آورد. (حبیب السیر چ طهران ص 322)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد با 137 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ)
دهی جزء دهستان قمرود بخش مرکزی شهرستان قم با 200 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره چای و چاه. محصول آن غلات و لبنیات است. ساکنان این ده از طایفۀشاهسون میباشند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نِسْ یِ مَ حَلْ لِ)
دهی است از دهستان کرون بخش نجف آباد شهرستان اصفهان، در 45هزارگزی مغرب نجف آباد در جلگۀ معتدل هوایی واقع است و 309 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و انگور و سیب زمینی و بادام، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان دامنکوه بخش حومه شهرستان دامغان، در 27هزارگزی مشرق دامغان، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 690 نفر سکنه دارد. آبش از قنات تأمین می شود. محصولش غلات و پسته و حبوبات و پنبه و انگور و شغل اهالی زراعت و گله داری و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، در 14 هزارگزی شمال رامیان، بر کنار راه فرعی گرگان به گنبد قابوس، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 425 تن سکنه دارد. آبش از قنات و چشمه، محصولش غلات و توتون سیگار و لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری و بافتن پارچه های ابریشمی و شال و کرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
زردلک، دهی است از دهستان سربند پائین بخش سربند شهرستان اراک، در 40هزارگزی جنوب غربی آستانه، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه و قنات، محصولش بنشن و غلات و پنبه و انگور، شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مُ تِ)
دهی از دهستان کام فیروز است که در بخش اردکان شهرستان شیراز واقع است و 102 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
دهی است از بخش ابرقو شهرستان یزد، در 3هزارگزی جنوب راه ابرقو به فخرآباد و سریزد، در جلگۀ معتدل واقع و دارای 582 تن سکنه است. آبش از قنات و محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام محلی کنار راه همدان و کرمانشاهان، در 542/5هزارگزی تهران. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(عُ)
دهی از بخش حومه شهرستان نائین. سکنۀ آن 319 تن. آب آنجا از قنات و محصولات آن غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(عِ یَ)
دهی است از دهستان قره کهریز، بخش سربند، شهرستان اراک. سکنۀ آن 895 تن است. آب آن از قنات و در فصل بهار از رود محلی و محصول آن غلات و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دهی از دهستان کیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی. سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چاه. محصول آن پنبه، غلات، کنجد و صیفی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان نورعلی بخش دلفان شهرستان خرم آباد. جلگه ای و سردسیر است و 240 تن سکنه دارد. از سراب گنجه و چشمه مشروب می شود. سکنۀ آن از طایفۀ نورعلی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سِ مَ)
دهی است از دهستان بزچلو بخش کمیجان شهرستان اراک. واقع در 15هزارگزی باختر کمیجان و شش هزارگزی راه عمومی. ناحیه ای است کوهستانی و سردسیر و 110 تن سکنه دارد. اراضی آن از قنات مشروب میشود. محصولاتش، غلات وبنشن است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند از خسروبیگ اتومبیل میرود. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
دهی است از دهستان کاغه بخش دورود شهرستان بروجرد. واقع در 25هزارگزی شمال دورود کنار راه مالرو کاغه به همیانه. ناحیه ای است واقع در جلگه معتدل. دارای 279 تن سکنه. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات است اهالی به کشاورزی و گله داری اشتغال دارند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است از دهستان زیرخان بخش قدمگاه شهرستان نیشابور در هشت هزارگزی شمال قدمگاه. کوهستانی و معتدل و دارای 252 تن سکنۀ شیعه - فارسی است. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
دهی است جزو دهستان دشتابی بخش بوئین شهرستان قزوین. ناحیه ای است واقع در جلگه و معتدل و دارای 124 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصولاتش غلات و چغندرقند است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. صنایع دستی آن گلیم و جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ ظَ)
ده کوچکی است از دهستان در کاسعیده از بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. در این ده معدن نفت وجود دارد و اهالی با طریقۀ ساده از روی آبهای راکد نفت برای سوخت خود تهیه میکنند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3) ، پاداش دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ترجمان القرآن عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی). جزای نیک دادن. فان العرب تقول: اعقبت الرجل، جازیته بخیر و عاقبته، جازیته بشر، فاطلق علی الجزاء بالخیر عاقبه و علی الجزاء بالشر عقاب. (از اقرب الموارد) ، مردن و خلیفه گذاشتن پسر را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). درگذشتن و خلیفه بجای گذاشتن یعنی فرزند باقی گذاشتن: اعقب فلان، مات و خلف عقباً، ای ولداً. (از اقرب الموارد). فرزند واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، دیگ عاریتی با عقبه بازدادن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بازپس دادن عاریه گیر دیگ عاریتی را با عقبه. (از اقرب الموارد) ، حق خود و بدل چیزی از کسی گرفتن و خبر بدو رسانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). خبر بدو (کسی) رسانیدن. (آنندراج) ، نیابت کسی نمودن بعد وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ’و العرب تعقب و تعاقب بین الفاء و الثاء مثل جدف و جدث’. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بازگردیدن دیوانگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دیوانگی کسی در اوقاتی برگشتن: اعقب فلاناً الطائف، کان الجنون یعاوده فی اوقات. یقال: اکل اکله اعقبته سقماً، ای اورثته’. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، از پی درآمدن. (آنندراج). از پی درآوردن. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی) (تاج المصادر بیهقی) ، در پی داشتن. (آنندراج) ، برآمدن ستاره بعد غروب ستاره، عقاب ساختن در نورد چاه، از پی خود جانشین کردن فرزند و رفتن: ذهب فلان فاعقبه ابنه، اذا خلفه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ تِ عَ)
لاله اوجا گرچند، قوم کایتهه ماتهر، معاصر میرمحمد علیم تحقیق سمرقندی. از شاعران هند بود و بخدمت میرمحمدعلیم میرسید. نخست به غریب تخلص کرد و بعد متخلص به الفت شد، این دو بیت ازوست:
درآمد شام غم در سینه حسرت نام مهمانی
زداغ دل کشیدم بی تکلف پیش او خوانی.
گشت گل جام شراب و شد دل بلبل کباب
کیست یارب در چمن امروزمهمان بهار؟
رجوع به صبح گلشن ص 33 و الذریعه ج 9 قسمت اول ص 90 و فرهنگ سخنوران وتذکرۀ روز روشن ص 68 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از رحیم آباد
تصویر رحیم آباد
پرندک نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار